چهار شنبه 7 تير 1391برچسب:, :: 10:58 PM :: نويسنده : غزل
مرد از راه می رسه تلفن زنگ می زنه داستان سال های سال ادامه داشت و زن ومرد در کمال خوشبختی و تفاهم در کنار هم روزگار گذراندند....
نظرات شما عزیزان: نازگل
ساعت15:57---11 تير 1391
وای فریبا جون خیلی باحالی دمت گرم کارت حرف نداشت
راستی غزل جون اینو نمایش بده.
باید بگم نازگل خانم ممنون که از من طرفداری میکنی اون آقا هم باید بگم چون ما الان ساکتیم فکر میکنه جوابی نداریم بدیم در صورتی اصلا کسی نیست که بخوایم باهاش دهن به دهن بشیم.بعدشم غزل جون لطفا تا آخر پیامم رو نمایش بده خودت بعضیهاشو حذف نکنO
سلام غزل جون من اینو نمایش بده.
در جواب اون آقا:حالا چقدر از خودتون مطمینید حالا کی گفت من از شما دفاع کردم؟پاسخ:خدارو شکر حـــــل شـــــــد پدرام
ساعت0:21---10 تير 1391
فریبا خانوم و نازگل خانوم واقعا ممنونم که دارید از حقوق ما مردا دفاع میکنید ولی ما مردا خودمون زبون داریم وسپیده خانوم باید گفت همه چیز به یک متن برنمیگرده
(لطفاوخواهشا نظرمو تایید کنید تا جوابی باشه برای نظرات دیگه لطفا)پاسخ:دوستای گلم لطفا با هم بحث نکنید این جا که چاله میدون نیست آقا پدرام نازگل
ساعت18:52---9 تير 1391
سلام این نظرو در جواب سپیده جان میخوام بدم اگه نزاریش خیلی ناراحت میشم
سپیده جان همه مردا این طور نیستن پس نظرت رو واسه خودت نگه دار سپیده
ساعت15:43---8 تير 1391
مردا همینن دیگه....بی توجهن و خودخواه.عیب نداره خودتو ناراحت نکن
|